روزاهای آخر سال با آرتین کوجولو
سلام عسل مامانی الان خوابت برد من از این فرصت استفاده کردم یه سری به وبلاگت بزنم یه چیزایی برات بنویسم عزیزم این روزا من و بابایی و خودت بیصبرانه منتظرین تند تند بگذره زودی عید بیاد و بریم خونه آقا جون تا حالو هوامون عوض شه و تو همش میگی بریم نیشابور خونه مامان جون آقا جون با قطار قصه ها بریم اونجا تولد شمعارو فوت کنم پیش پهام و دایی سجاد بگن تولد تولد مکارک بیا شمعا فوت کن که زنده باشی قربون حرف زدنت خریدامونو زود انجام دادیم انقد که هول بودیم حالا این روزا هم خیلی کند برامون میگذره اما دیگه دلتنگی امان نمیده میدونم این گذر زمان عمر ماست که میگذره و ......اما چه کنیم فدات بشم خیلی شیطتنت زیادو شیرین زبون تر شدی و به قول بابایی طویطی...
نویسنده :
مینا حسینی
13:38