آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

شیرین زبونیای دردونمون به اوج رسیده

1393/5/11 15:23
نویسنده : مینا حسینی
270 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناز گلم عزیز مامان این روزای ماه رمضون چون خیلی سخت به خاطر گرما زیاد حال نوشتن نداشتم ببخشید قند عسلم الان دیگه به سلامتی تموم شدو من در خدمت شما برای نوشتن .

جیگرم این روزا که بابایی کارش شیفتی شده و بعضی وقتا شبا هم نیست روزایی هم که هست مشغول کار دیگه شده کمتر میبینمش بیشتر با هم میگذرونیم عزیز مامان جدیدا عاشق فیلم اسکار شدی و خودتم یاد گرفتی چطو داخل لب تاب بذاری و نگا کنی و به من میگی مامان جون اجازه بده میزنیم مای کامپیوتر میزنیم اسکار حالا اینترش میکنیم فدای چشات شم اینقد باهوشی کافیه یه بار نگا کنی من چکا میکنم حتی بعضی وقتا میگی بذا من برات شارژ بگیرم از انتنت و بگو تا کارای باب جونو انجام بدم

دیگه شدی صاحب لب تاب میگی بابا برا خودش بخره حالا نداره فعلا شریکیم اما وقتی بابا لازم داره برا کارش مگه میذاری با گریه جدا میکنیمت.

توی ماه رمضون بعضی وقتا برا در رفتن از نخوردن میگفتی منم روزم مامان جون اذان بگن بعدا فدای چشات شم

وقتی عشقت گل میکنه میگی بابا جون قربون چشات شم مامان جون دوست دارم اندازه همه دنیا.بابایی که نیس دلت تنگ میشه میگی چرا بابا نمیاد پیشمون دلم براش تنگ شده.یه بار صبح گفتی مامان من بابایی رو خیلی دوست دارم بهش احترام میذارمتعجب

میخوای از خودت تعریف کنی میگی من خیلی پسر باهوشیم به حرف مامانم گوش میدم دندونامو تیز میکنم ینی مسواک میزنی قویم مرصاد <دوستت توی خیالت رقیبن>فک کرده میتونه بیاد منو غل وغش کنه

مدام میخوای تو کارا کمک کنی اما وایییییییی همش خرابکاری .تازگیا یاد گرفتی شلوارک شورتت خودت میپوشی یا در میاری با کلی تلاش با بابا جون فقط بهت نگا میکنیم میخندیم قربون اون تلاشت که میگی من بزرگ شدم بلدمممممممممممم.کفشاتم زودی تشخیص میدی که برعکس پوشیدی در میاری زودی میگی مامان ببس پوشیدم.بابا که میخواد بره سر کار زودی میری سمت کمدت لباسایی که دوست داری که اکثرا هم تیشرت قرمز زن عمو مژگان و انتخاب میکنی میگی میخام برم سر کارپول بیارم کلی شلوارکم میاری جلو آینه /موهاتو شونه میزنی ساعت بابا دستت میکنی با اون خنده شیطنتت وایییییییییی با بابا میمیریم برا این کارات عشقممممممممممم.

بعد غذا خوردن میگی مامان جون عالی بود دستت درد نکنه خان عمو برات کباب از بیرون آورد گفتی عمو جون دست گلت درد نکنه انقد حال کردیم برات جوجو کوجولوی خودم.

بعضی وقتا حرفای بزرگونه میزنی مثلا البته مامان من بلدم .احتمالا تو راه.عمو بلاخره اومدی ها.قصه هارو قشنگ تعریف میکنی به سبک خودتم تمومش میکنی.بریم خونه زن عمو یه چایی بخورم خستگیم درآدخنده

عاشق قایم موشک بازی تا بابایی میاد قایم میشی بابا میگی بابایی آرتین من کجاس آرتی میگه من اینجام بابا مثلا پشت تلویزیون دقیق آدرسو میدی انقد میخندیم که نگو نفسسسسسس.

فدات بشم دیگه الان بیدار میشی نهار نخوردی برم نهارتو داغ کنم بقیش بعد پس تا بعد بوسسسسسسسسسسسس دوست داریم گلم بوس

عاشق خیار ماست البته خودم رنده میزنم فک کردی بلد نیستم؟

خوابیدم به همراه کتاب قصه هامو خرگوشیم

هانا جون مهمون ما بود آرتی کلی باهاش راه اومد و میگه هانا دوست من مامانم میگه اسباب بازیامو بهش بدم اون خیلی باوفا است خندهوقت رفتنش باگریه مامان جون همه اسباب بازیابهش میدم نرههههه هانا گلی میگه آرتین پسل خوبیه اما دیگه فایده نداره وقت رفتنبود

موقع قران خوندن من از من میگرفتی میگی مامان بذا بهت یاد بدم ورق میزنی و سوره توحیدو میخوانی بعد بوسش میکنی فدات بشمممممممممم یه دینااااااااااااااا

عزیزم ماجرای این عکس از مامان پرسیدی چرا این ماشینم با کنترل کار میکنه اما این یکی نه گفتم فقط این کنترلی گلم بعد کلی فک کردن گفتی مامان جون یه فک بد دارم چیه؟اینو میداریم اینجا حالا اون که حرکت کنه اینم میره بعدم خنده ذوق که تونستی وای وقتی برا بابا گفتم انقد ذوق کردیم برات جوجو باهوش من

اینجا تولد مامان بود که بابایی سورپرایز کرد که شما اجازه تزیین و شمع ایناندادی بابا میگفت تولد مامان میگفتی نه تولدم منه هورررررررررررا و شروع به ناخنک زدن

اینم شهر بازی که این روزا همش میگفتی کاشکی بابایی منو ببره شهر بازی بلاخره بابا جون وقت خالی کرد با ذوق رفتیم اما اونجا اول بابا با ذوق بلیط هر چی گرفت همون دور اول گرییهههههههههههه. میترسیدی میگفتی گیج میرم

و اما من و بابا که کلی ضد حالی خوردیم پسمل طلسم و اینجا  شکست انقد که  رضایت نمیدادی چند بار بابا جون تمدیدش کرد و اون آقا مهربونم چون از هیجانت خوشش اومد میگفت بذا بازی کنه با احتیاط میپریدی با تمرینات بابا جونو یاد گرفتی میگفتی من همه رو شکست دادن آخه وقتی میرفتن فکر میکردی شما شکست دادی

و آخر هم استخر توپ که با ذوق به همه توپ میزدی اونا اخماشون میرفت تو هم بعد بازی میگفتی مامان جون بهشون توپ میزدم اونا عصابانی نیشدم ازم نفسسسسسسسسسسسسسسس جونم.

 

پسندها (1)

نظرات (3)

سروش
11 مرداد 93 15:29
مینا خانوم سلام . دقایقی رو با مطالعه مطالب وبلاگتون گذروندم و لذت بردم . وبلاگ خوب و مفیدی دارید . خدا بچتونو هم براتون نگه داره . اگه مایل بودین وبلاگ بنده رو با عنوان Best Blogger یا هر عنوانی که دوست دارید لینک بفرمائید و متعاقبا نیز به من خبر بدید تا وبلاگتون رو با عنوان مورد علاقتون لینک کنم . در ضمن از هر مطلبی از وبلاگ بنده که خوشتون اومد نیز می تونید بدون اجازه داخل وبلاگتون استفاده و کپی کنید البته اگه مطالب وبلاگم در شان وبلاگتون بود . یا حق
رومینا
14 مرداد 93 15:36
قربون ارتینم بشم من که نفس شده اقا شده . هزار ماشالله مامانی اسپند براش بریز. ر
مامانی
1 شهریور 93 14:07
سلام مینا جون خوبی آرتین جونم خوبه؟ تبریک میگم تولدتونو هر چند فکر میکنم بیشتر تولد آرتین بوده تا شما فدات گلم واقعا همین طورم بود تمام مراحل یه تولدو خودش انحام داد