آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

مریضی شدید پسر کوچولو

1393/2/30 14:52
نویسنده : مینا حسینی
261 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم بعد تعطیلات بابایی دیگه باید برا کارش دیگه میرفت اما تهنایی سخت بود اما چاره ای نبود تو خواب بودی که بابایی ساعت 1 شب حرکت داشت بعد رفتنش کم بیش بهانه گیری میکردی و اما داییها و خاله زکی کلی سرگرمت میکردن وبا گفتن بابایی رفته سر کار پول دربیاره من سوپری به به بخرم  هم خودتو قانع و هم جواب هر کی سوال میکردو میدادی

تا تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت شدید مریض شدی یهو اسهال و همش بالا میووردی با یه آب خوردن حالت بد میشد طوری که شب با آقا جونو مامانی سریع درمانگاه بردیمت اونجا بهتر شدی اما نصف شب دوباره شروع شد نمیدونی چقد سخت بود فقط با گفتن مامان جون دارم بالا میارم دنیا رو سرم خراب میشد تا صبح تو هی خوابیدی هی بیدار که بغلت کنم و بیقراری من گریه کردم اون موقع بود که با تموم وجودم سختیهایی که مامانی برای تک تک اون لحظه هایی که برامون کشیده رو حس کردم .

بلاخره با دلدارتای مامانی صبح شد ت هم 3 ساعتی خوابیدی اما با بیدار شدنت دوباره شروع شد بلافاصله باخاله آسی حسن آقا دوباره پیش دکتر رفتیم اون هم دستور بستری داد وای دوباره تا خونه گریه کردم مامانی با دیدنتکه  به نظر رسید بهتری اجازه نداد پارک رفتیم اونجا با خان دایی کلی بازی کردی تا بعد نهار دوباره بعد ظهر شروع شد دیگه با مامانی پبش یه دکتر که حرف اولو اونجا میزد بردیمت  خدا ازش راضی باشه اول با شیاف تبتو  پایین آورد بعد با دو تا بآمپول مانع بالا آوردنت شد خلاصه حالت روبه راه شد بابایی هم تا با خود دکتر عرب حرف نزد آروم نگرفت طفلکی خیلی نگران بود.

خلاصه با خان دایی حسن آقا مامانی با یه روحیه توپ به خونه برگشتیم و تو روز به روز بهتر شدی

خدایا یه دنیا شکر و ممنون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله زكي
30 اردیبهشت 93 18:30
به هركس ميگويم /تو/به خودش ميگيرد.امانمي داند هيچ كس براي من/تو/نمي شود