آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

اولین جملات آرتین کوچولو

1392/9/20 13:00
نویسنده : مینا حسینی
265 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق و امید و مامان و بابایی فدات بشم اومدم برات بگم که چقد شیرین زبون شدی دیگه انقد بعضی وقتا منو بابایی رو سورپرایز میکنی که دلمون فقط برات جیلی پیلی و غش میره

دیروز بعد از مراسم جیش و آب بازی من در حال ظرف شستن بودیم با خنده وروجکی خودت اومدی گفتی سلام قشنگم باز فرار میکردی دوباره میومدی میگفتی سلام عزیزم وای نمدونی چقد عشق کردم این جملات منو بابایی موقع سلام کردنت فدات بشم یه دنیا .دیروزم کلمه حق نداری رو موقع مامانی میخواست غذا بخوره بکار بردی همش میگفتی حق نداری میگفتم کی بهت این حرف ویاد داده من که کار بدی نمیکنم تو این حرفو میزنی میگفتی بابایی گفته گفتم بابایی چرا بهت این حرفو گفت خیلی تلاش کردی هی انگشتتو بردی بالا بگی کی اما نتونستی تا آخرش متوجه شدیم که یه بار بابایی رو عصبانی کردی کلیدای کیبرد لب تابشو میکندی گفت حق نداری دست بزنی یاد گرفتی وایییییییی جوجو کوچولو من اصلا نمیشه حرفی بزنیم بلافاصله تکرارش میکنی یه جا بکار میبری

شیرینم وقتی میخوای چیزی بگی میگی مامانی با تو میگم ها هی تکرارش میکنی تا وقت بگیری تا بتونی جمله تو بگی وقتی نتونی میزنی کوچه علی چپ.

اون روزم که زن عمو مژگان با عمو خونمون اومدن تا زن عمو رو راه پله دیدی گفتی سلام چطوری وای شیرینم انقد تعجب کردم و کلی ذوق با عمو و زن عمو و بابایی برات کردیم

دیشب دست مینداختی گردن مننو بابایی میگفتی بابایی مامانی دوست دارم با اون قیافت چشاتم کوچیک و خودتو لوس میکردی چند بار این کارو تکرار میکردی فک کنم جوش آورده بودی انقد چند بار هی با دو تا دستت یا جدا جدا این کارو میکردی دردت به جونم به قول خودت گولکم ینی گلکم

عروسکاتو مخصوصا جعفرو بغل میکنی میگی گیه نکن ناسی ناسی لباستو میدی بالا می می بهش میدی غذا میدی لالایی میخونی میگی لالا کرد.

تازه اون روزم با بابایی متوجه شدیم داشتی برا عروسکت میخوندی تاب تاب اباسی هدا نندازی وروجک ناسی استم منو بابایی رو دیوونه میکنی با این کارات.البته جمله دست و پاشکسته زیاد میگی اگه بخوام بگم تمومی نداره فعلا از ترس اینکه الان وروجک بیدارمیشه و همه چی بهم میریزی اکتفا به همین میکنم

عزیزم مامانی و بابایی عاشقتن تمام دلتنگیای بیقراری مامان برا مامانی و آقا جون با وجود تو و بابایی آروم میشه خستگی بابایی از کار و درس با یه خنده و شیطنت تو به آرامش میرسه.

دوست داریم زندگی من و بابایی پس همیشه بخند و آرامشو شیرینی زندگیو بیشتر وبیشتر کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آریا
21 آذر 92 14:09
ســــــــــــــــــــــلا م مامانی از الان میتونی دیگه کم کم با آرتین کوچولو شعر بخونید بهش شعر یاد بده هم برای تقویت حافظه اش خوبه هم وقتی برای کسی شعر میخونه اخ که چه کیفی میکنیم ما مامانا سلام مامانی آریا جون ممنون آره چند تایی هم بلده خیلی هم حال میده واقعا
دایی محسن
28 آذر 92 10:55
سلام دایی جون خوبی عزیزم؟؟؟؟؟آره مامانی راست میگه؟یعنی اینقد شیرین زبونی میکنی؟اوووووووووووووم چرا دایی نیس که ببینه این شیرین زبونیاتو؟؟؟؟؟؟!!!!دایی اینقد دلش برات تنگ شده که نگو.کی قراره بیای پیشم خب؟ها؟زودتر بزرگ شو بیا پیشمون ؟!دایی فدات خوشگله
مامان آرتین(الهه)
28 آذر 92 19:27
دیگه داری شیرین زبون میشی