آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

دهمین روز تولد آرتین گلم وحموم توسط مادر جون

پسر گلم امروز10 روزه شده همه رفتن بابایی سر کار عمه و مامان بزرگ بعد کلی زحمت چون مادر جون اومده پیشمون رفتن . امروزعزیز جون حمومت دادو کلی تمیز شدی وبعد لباساتو عوض کرد و تو هم بلافاصله حسابی با خربکاری روی عزیز از خجالتش در اومدی قربونت برم دوباره لباساتو عوض کردیم عزیز جونم اومد ناخوناتو که خیلی بلند شده که باهاشون تموم صورتتو چنگ میزدی برا اولین بار کوتاه کردُ. بوس ...
6 ارديبهشت 1391

افتادن بند ناف

افتادن بند ناف عزیزم اومدم برات بگم که بلاخره بند نافت که خیلی نگران بودیم وطول کشید به خاطرش من و خان عمو و زن عموزحمت کشیدن و ازکارشون زدن بردیمت پیش دکتر افتاد روز 18 تو خونه خان عمو شب ساعت 12 که پدری از سر کار اومد داشت جاتو عوض میکرد متوجه شد افتاده کلی ذوق کردیم با مهدی و پدری و بعدم گمش کردیم کلی گشتیم اما پیداش نکردیم صبح که بیدار شدیم تو دوشک نایلونیت ...
6 ارديبهشت 1391

اولین حموم آرتین با مامانی و پدری

اولین حموم آرتین جان با مامانی و پدری عزیزم امروز اولین حمومی بود که من وبابایی با کلی دلهره ترس و در عین هیجان بردیم البته با کمک خاله جون . کلی خندیدیم آخه از همون اول که وارد حموم که شدیم خوابیدی هر چی آب ریختیم روت فایده نداشت من استرس داشتم اما پدری با خونسردی تمام شستت تو هم خواب خواب فدات شم .تازه وروجک مامان تو بغل پدری خربکاریم کردی ...
6 ارديبهشت 1391

چهلمین روز تولد آرتین جون

جیگری مامانی امشب 40 شب که ناناز مامان دنیا امده و من و بابایی خاله جون بردیمت پیش آقای دکتر تا معاینت کنه اونم خبر سلامتیتو و اینکه همه چی عالی پیش رفته و جوجوی ما 6 کیلو و 200 گرم بوده و فقط یه کوچولو سرما خوردی خلاصه ما این روزتو 4 نفره با دعوت بابایی به یه عصرونه جشن گرفتیم اما عزیزم این شب سخت ترین شب برا من و بابایی و خاله بود آخه به محض ورود به خونه شدید دل درد بودی چهار ساعت تمام گریه کردی انقد که من و خاله و پدری گریمون گرفته بود بلا خره با خوردن دارو کم کم آروم شدی و خوابیدی و ما خدارو شکر کردیم فدای چشات که انقد گریه کرد هستیه من. دوست دارم بوس ...
6 ارديبهشت 1391

قهقه های آرتین جونم

امروز اومدم برا پسمل گلم بنویسم که کلی شیرین شده قهقه هات دیوونه کننده است جیگری مخصوصا صبح که بیدار میشی جبران شبارو که کلی حال بی خوابی میدی از خجالتمون در میای قند عسل حیف که بابایی نیست فقط ته تهش بد عنوقیات براش میمونه البته این یه ماهم همه خنده هات ورجه وورجه هات برا خاله زکی بود کلی بهش عادت کرده بودی تازه شیرین کاری میکردی براش که دیگه دیشب رفت کلی جاش خالیه .امروز انگاری همش بهانه اونو میگرفتی انقد مامانی باهات حرف زدو بازی کرد بعد کلی گریه تازه خوابت برده . خب فداش بشم تا بیدار نشدی برم به کارام برسم .بوس دوست دارم ...
3 ارديبهشت 1391

تولد آرتین جون

امروز آرتین عزیزم در ساعت 45 : 17 چشمان معصوم خودش رو به روی جهان گشود ومن ومادرش را به یک ضیافت بزرگ وبا شکوه که فقط ما سه نفر در آن بودیم دعوت کرد وبا اومدنش شیرینی زندگی مارا هزار بار شیرینتر کرد ومی خواهم به همه اونهایی که این مطلب رامی خوانند بگم که این معنی همان شیرین ترین میوهمامان وبابا است که ما برای وبلاگ آرتین انتخابکردیم. آرتین جان امروز که نو به دنیای ما اومدی عمه صدیقه ومامان بزرگ هم توی بیمارستان در کنار ما بودن وهمه اعضای خوانواده از عمه هاو خاله ها ، عموها و دایی ها ، مادربزرگ وپدربزرگها ، و زن عموهات همه وهمه مشتاق لحظه به دنیا اومدنت بودند ودر پایان تو به دنیا اومدی و همه انتظارها بسر ...
1 ارديبهشت 1391