آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

ختنه یکی یدونه مامانی و پدری

پسمل گلم امشب تا این لحظه سخت ترین شب واسه مامان و بابایی بود تو الان خدارو شکر فعلا آرومی و خوابیدی . من و پدری  ومادر جون بالا سرت هی خداروشکر میکنیم آروم شدی. امروز ساعت 5 بعدظهر خان عمو برات نوبت دکتر گرفت واسه ختنه گل پسرم من خیلی استرس و میترسیدم  اما چاره ای نبود کاری بود که باید میشد خان عمو اومد با مهدی و پدری و مادر جون رفتیم اونجا من که دلم نیومد بیام بالا سرت تو سالن منتظر بودم و میترسیدم . خلاصه تموم شد خان عمو صدام زد و رفتم چند تا عکس گرفتیم  اومدیم تو ماشین یهو عمو که رفت دنبال مهدی انقد جیغ زدی  از درد بغل مادری صدات گرفت من و بابایی و مادر خیلی نگران و ترسیدیم من گریه کردم خان عمو که ...
24 اسفند 1390

دهمین روز تولد آرتین گلم وحموم توسط مادر جون

پسر گلم امروز10 روزه شده همه رفتن بابایی سر کار عمه و مامان بزرگ  بعد کلی زحمت چون مادر جون اومده پیشمون رفتن .  امروزعزیز جون حمومت دادو کلی تمیز شدی وبعد  لباساتو عوض کرد و تو هم بلافاصله حسابی با خربکاری روی عزیز از خجالتش در اومدی قربونت برم دوباره لباساتو عوض کردیم عزیز جونم اومد ناخوناتو که خیلی بلند شده که باهاشون  تموم صورتتو چنگ میزدی  برا اولین بار کوتاه کردُ. بوس           ...
20 اسفند 1390

گرفتن شناسنامه برای آرتین شیرینم

امروز آرتین جونم 6 روزش که  با پدری و عمه و مادرجون  رفتن واسه آزمایش مجدد و گرفتن شناسنامه برا پسر گلم .و اولین حمومشم توسط دو تا مامان بزرگا و کمک عمه جون دیروز انجام شد. مبارکت باشه عزیزم ...
16 اسفند 1390

اولین آزمایش آرتین جون توسط عمو جهاندار و عمه صدیقه با همکاری مامان بزرگ

  سلام پسر گلم مامان اومده برات بگه که بالاخره انتظار تموم شد این روزا توی آغوش مامانی هستی اوی پسرم روز سخت و طولانی بود اما آخرش خیلی شیرین بود  قند عسلم کلی بانمک و شیرینی جونم .  امروز روز چهاروم که تو پا گذاشتی توی دنیای مامان و پدری .الان که دارم برات می نویسم مادر جون  تازه رسیده   و عمو جهاندار و عمه صدیقه و مامان بزرگ با بابایی بردنت واسه آزمایش پیش آقای دکتر .این اولین بیرون رفتن جوجو کوچولوی خودم بود .خدا پشت پناهت گلم ...
14 اسفند 1390

تولد آرتین جون

امروز آرتین عزیزم در ساعت 45 : 17 چشمان معصوم خودش رو به روی جهان گشود ومن ومادرش را به یک ضیافت بزرگ وبا شکوه که فقط ما سه نفر در آن بودیم دعوت کرد وبا اومدنش شیرینی زندگی مارا هزار بار شیرینتر کرد ومی خواهم به همه اونهایی که این مطلب رامی خوانند بگم که  این معنی همان شیرین ترین میوه مامان وبابا است که ما برای وبلاگ آرتین انتخاب کردیم.                      آرتین جان امروز که نو به دنیای ما اومدی عمه صدیقه ومامان بزرگ هم توی بیمارستان در کنار ما بودن وهمه اعضای خوانواده از عمه ها و خاله ها ، عموها و دایی ها ، مادربز...
11 اسفند 1390

آخرین روزهای انتظار مامان و بابا

سلام گلم پسرم امروز مامانی اومده آخرین روزای انتظارو برات بنویسه دوشنبه من و بابایی پیش خانوم دکتر بودیم و بهمون سورپرایزترین خبرو داد که اگه خدا بخواد روز چهارشنبه قرار بیای تو آغوش مامان و بابایی ما کلی هیجان زده شدیم شبش جشن گرفتیم . اما راستش بخوای مامانی حسابی استرس و ترس داره واسه اون روز.دیگه چیزی نمونده دو روز دیگه قند عسلم امیدوارم به خیر بگذره و سلامت قدم بذاری تنها آرزوی من و بابایی این روزا همین. بوس دوست داریم ...
7 اسفند 1390

آخرین روزهای انتظار مامان و بابا

سلام گلم پسرم امروز مامانی اومده آخرین روزای انتظارو برات بنویسه دوشنبه من و بابایی پیش خانوم دکتر بودیم و بهمون سورپرایزترین خبرو داد که اگه خدا بخواد روز چهارشنبه قرار بیای تو آغوش مامان و باباییما کلی هیجان زده شدیم شبش جشن گرفتیم . اما راستش بخوای مامانی حسابی استرس و ترس داره واسه اون روز.دیگه چیزی نمونده دو روز دیگه قند عسلم امیدوارم به خیر بگذره و سلامت قدم بذاری تنها آرزوی من و بابایی این روزا همین. بوس دوست داریم ...
7 اسفند 1390

نگرانی مامانی

بازم اومدم قند عسلم راستشو بخوای حوصلم سر رفته و استرس دارم  اومدم یه سر به وبلاگ پسملمون بزنم بابایی فیلم می بینه من حوصله نداشتم  آخه یه خورده مامانی نگران الانه از اخبار و دایی محسن شنیدم که تو شهر آقا جونشون زلزله اومده و همه بیرونن کلی نگران شدم تو هم انگاری  از نگرانی مامان نگران شدی قربونت برم آخه از اون موقع هی خودتو جمع  و سفت میکنی . البته بابایی نمدونه ها امیدوارم به خیر بگذره من و پسمل گلم آروم شیم . راستی از دایی محسن گفتم یه چی یادم اومد دایی روزای اولی که تو شکم مامانی بودی بابایی می رفت سر کار کلی از من و تو مراقبت کرد 2 ماه پیشمون بود و شاهد کلی خاطرات و کلی شیطنتا  بود بعدا بزرگ شدی برات م...
29 دی 1390