آخ جون پرهام کوچولو اومده پیشمون
عزیر دلم این روزا که من و تو بابایی حسابی سرمون با مامانی و دایی سجاد گرم بود پرهام کوچولو و خاله آسی و دایی ابوالفضل هم از تهران اومدن کلی خوشحال که دورمون بعد از مدتها شلوغ شد تو و پرهام بعضی وقتا انقد با هم دوست میشدین که اگه یه ساعتی همدیگرو نمیدیدین هم دیگرو میبوسیدین بعضی وقتام سر و کله هم میپریدین و مثل همیشه آقا پرهام تمام ماشین و اسباب بازیا رو هم جمع میکرد به تو نمیداد و جیگر مامان مظلومانه میدادی بهش و میومدی فقط اعتراض میکردی و مامانی یا دایی با بدبختی برات قایمکی یکیشو بهت میدادیم.تو عاشق بوسیدن پرهام و اون عاشق این که دستتو بگیره تو دستتو نمیدادی.
صبح که بیدار میشدین اول تو اتاق سراغ همو میگرفتین غذا با هم میخوردین فدای هر دوتاتون بشم الهی.
این روزا که رفته کلی یادش میکنی اسباب بازیاتو ورمیداری میگی پهام نیس غذا میخوری میگی پهام بخوره. دردت به جون ایشاله به زودی همو دوبار ببینین.
پرهام خان در پارک کوهستان
دو وروجک در حال تلاش برای بالا رفتن از کوه
خاک بازی دو تا شیطون
آب بازی در بیستون
کشتی دو تا وروجک ناناز