بازی با بابایی

چطوری جیگر مامانی ؟ امروز اومدم از شیطنتایی که تو شکم مامانی میکنی برات بگم که بعدا بدونی چقد بلا بودی و چطو مامان گناهی و سر کار میذاشتی.

دیروز از صبح تا شب که بابایی اومد ازت خبری نبود به بابایی گفتم اونم مثل همیشه ارومو خونسرد گفت غصه نخور بعد اومدو شروع کرد باهات به حرف زدن کلی برات ابراز احساس کرد که چقد دوست داره و بعد ازت خواست جوابشو بدی یهو همچین مشتی زدی هر دوتامون از جا پریدیم کلی خندیدیم بعدم با بابایی هی حرف زدی و با مشت و چنگول و ورجه وورجه جوابشو میدادی و منم این وسط از تعجب فقط به عنوان واسطه نگا میکردم

خلاصه مامانی اون شب تا صبح بیدار بودی و جبران اون روزو کردی .عزیزم از خدا میخوام همیشه پر انرژی و شنگول و سلامت باشی.و بدونی پدری و مامانی تنها دلخوشیشون تویی وبه امید روزی که بیای و از نزدیک وجودت و حس کنیم و زندگیمونو ازاینی که هست قشنگتر و عاشقونه تر کنی .

بوس بوس از طرف مامان مینا و بابا جهان