ختنه یکی یدونه مامانی و پدری
پسمل گلم امشب تا این لحظه سخت ترین شب واسه مامان و بابایی بود تو الان خدارو شکر فعلا آرومی و خوابیدی .
من و پدری ومادر جون بالا سرت هی خداروشکر میکنیم آروم شدی.
امروز ساعت 5 بعدظهر خان عمو برات نوبت دکتر گرفت واسه ختنه گل پسرم من خیلی استرس و میترسیدم اما چاره ای نبود کاری بود که باید میشد خان عمو اومد با مهدی و پدری و مادر جون رفتیم اونجا من که دلم نیومد بیام بالا سرت تو سالن منتظر بودم و میترسیدم .
خلاصه تموم شد خان عمو صدام زد و رفتم چند تا عکس گرفتیم اومدیم تو ماشین یهو عمو که رفت دنبال مهدی انقد جیغ زدی از درد بغل مادری صدات گرفت من و بابایی و مادر خیلی نگران و ترسیدیم من گریه کردم خان عمو که اومد قطره دادیم تا خونه که رسیدیم آروم شدی و خوابیدی
ایشاله زودی خوب شی دردت به جونم
اینم عکس مادر جون با آرتین نازمموقع ختنه
اینم عکس خان عمو وآقای دکتر در حال ختنه کردن آقا آرتین