واکسن 6 ماهگی گل پسر

آرتین خان ما داره روز به روز بزرگتر میشه قربونش برم یه جورایی خیلی خوشحالم اما به قول یه بنده خدا وقتی فکر میکنم دلم برا همه این روز ا و شیطنتای تو این سنت تنگ میشه هر روز یه شیطنت جدید خدا نمدونی چقد برا منو پدری لذت بخش و زندگیو قشنگتر میکنی

قربون قهقهه زدنت وقتی پابه پای خنده های پدری می خندی وقتی زیادی خوشحالی با تمام وجود زور میکنی و جیغ میزنی وقتی هم ناراحتی هم همینطور داد میزنی موقع شیر خوردن دستات آروم و قراز نداره به موها و لباس و سرو صورت مامان چنگ میندازی وقتی انگشتامونو محکم میگیری یه حس خوب که نمیدونی چقد آرامش بخش.

عاشق باد کلر وقتی به صورتت میخوره سر ذوق میای .تو خوابم هزار بار دور خودت میچرخی و یهو نصف شب بیدار میشی با زبون شیرین خودت مارو بیدار میکنی و من و پدری رو با خنده از خواب میپرونی پاهانو جمع میکنی و رو دستات بلند میشی و یه جهش میزنی قند شیرینمون دلم برا تک تک حرکاتت تنگ میشه.

یکی یه دونه ما امروز 6 ماهه شد امروز بابایی مرخصی  گرفت و اونجا طبق معمول پدری بالا سرت وایستاد من دلشو نداشتم خانمی واکسن نانازمو زد جوجومون با اون صدار مردونه اش یه کوچولو چشاش اشکی شد دیگه پسملمون از این به بعد میتوننیم فرنی و سوپ و...و قطره آهن و به برنامه غذایش اضافه کنیم البته سوتی خودمونم بگم من و پدری انقد هول بودیم روز قبلش یه روز زودتر بردیمت واسه واکسن اما قبول نکردن اااااااااا بهمون نخندین شیطونا پیش میاد دیگه.

راستی ما دیشب این روز قشنگو تو پارک نزدیک خونه سه تایی جشن گرفتیم کلی بازی کردیمو و ورجه وورجه با بابایی رو چمنا و .....

بوس