آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

سومین مروارید خوشگل آرتین خان

کوچولوی من ٣ روز پیش یهدندون خوشگل وناز پهلوی اون دو تا دندون خرگوشی از پایین در اومد گلم کلی برات من و پدری ذوق کردیم آخه خیلی بانمک شدی تازه پسرم داره مرد میشه مثل یه شیر قوی من و پدری رو گاز میگیری ما که از شدت درد صدامون در میاد بعد با اون چشای شیطونت یه نگا میکنی میخندی چقدرم تیز وای وای قربونشون برم یه دنیا . مبارکت باشه یکی یه دونه دوست داشتنی ما . بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
23 آبان 1391

پسرم 8 ماهه شد

سلام گل پسرم امروز یکی از قشنگترین روزای پاییزیه که جوجو کوچولومون ٨ ماهه شد عزیزم این روزا مثل باد برا منو پدری میگذره و تو روز به روز بزرگتر و شیرین تر و وروجکتر میشی و ما هر روز دل تنگتر و دلتنگتر برای این روزا و لحظات . وروجک مامانی این روزا انقد شیطون شدی که نگو ونپرس چهار دست و پا همه جای خونه رو میچرخی و دست به همه چی میبری برای خراب کردنش عاشق لب تاب بابایی بهش ضربه بزنی تازگیا هم که از من و پدری درو دیوار یا مبل و هر چی دم دستت باشه میگیری و برا ٣٠ ثانیه بدون کمک سر پا وایمیستی این کارو خیلی دوست داری و مدام براش تلاش زیادی میکنی تازه خرابکاری هم زیاد میکنی شکستن گلدون مامان افتادن از دو تا از پله های مامان بزرگ در حال شیطنتت کرد...
16 آبان 1391

تولد یکسالگی هانا جون

        آرتین کوچولو تو تولد دختر عموش کلی بهش خوش گذشت چون تا تونست دورش شلوغ بود و برا خودش با هانا کوچولو شیطنت کردند وبازی کردند تازه همین جا بود که پسمل گلمون دست زدنو یاد گرقت هورا هورا تولدت مبارک هانا جون ...
15 آبان 1391

تولد یکسالگی هانا جون

آرتین کوچولو تو تولد دختر عموش کلی بهش خوش گذشت چون تا تونست دورش شلوغ بود و برا خودش با هانا کوچولو شیطنت کردند وبازی کردند تازه همین جا بود که پسمل گلمون دست زدنو یاد گرقت هورا هورا تولدت مبارک هانا جون ...
15 آبان 1391

پسرم 8 ماهه شد

سلام گل پسرم امروز یکی از قشنگترین روزای پاییزیه که جوجو کوچولومون ٨ ماهه شد عزیزم این روزا مثل باد برا منو پدری میگذره و تو روز به روز بزرگتر و شیرین تر و وروجکتر میشی و ما هر روز دل تنگتر و دلتنگتر برای این روزا و لحظات . وروجک مامانی این روزا انقد شیطون شدی که نگو ونپرس چهار دست و پا همه جای خونه رو میچرخی و دست به همه چی میبری برای خراب کردنش عاشق لب تاب بابایی بهش ضربه بزنی تازگیا هم که  از من و پدری درو دیوار یا مبل و هر چی دم دستت باشه میگیری و برا ٣٠ ثانیه بدون کمک سر پا وایمیستی این کارو خیلی دوست داری و مدام براش تلاش زیادی میکنی تازه خرابکاری هم زیاد میکنی شکستن گلدون مامان افتادن از دو تا از پله های مامان بزرگ در حال شیطنت...
11 آبان 1391

اولین آرایشگاه آرتین کوچولو

عکس آرتین خان بعد از کوتاه کردن موهاش تو یه روز پاییزی تقریبا سرد منو پدری جوجو کوچولومونو برا اولین بار بردیم آریشگاه فرفری مخصوص نی نی کوچولو ها مثل آقا آرتین . اونجا پر از  وسایل بازی بود که ناناز خودم گیر داده بودی به خوک قرمز رنگ بعد که نوبتت شد با آرامش تمام فقط خودتو تو آینه نگا کردی و با لهجه شیرینت حرف میزدی انقد که خانم آریشگر به وجد آوردی تازه یه خورده هم به موهای خانمی که طلایی بود تلاش میکردی بگیری خلاصه موهاتو برا اولین بار که مامان اصلا دوس نداشت دست بهش بزنن اما به ناچار کوتاه و مرتب و فشنش کرد اما انقد ناز شدی  پدری که بی صبرانه بیرون منتظرمون بود کلی با دیدنت ذوق کرد . مبارکت باشه خوشکلکم.بوس ...
9 آبان 1391

اولین آرایشگاه آرتین کوچولو

عکس آرتین خان بعد از کوتاه کردن موهاش تو یه روز پاییزی تقریبا سرد منو پدری جوجو کوچولومونو برا اولین بار بردیم آریشگاه فرفری مخصوص نی نی کوچولو ها مثل آقا آرتین . اونجا پر از وسایل بازی بود که ناناز خودم گیر داده بودی به خوک قرمز رنگ بعد که نوبتت شد با آرامش تمام فقط خودتو تو آینه نگا کردی و با لهجه شیرینت حرف میزدی انقد که خانم آریشگر به وجد آوردی تازه یه خورده هم به موهای خانمی که طلایی بود تلاش میکردی بگیری خلاصه موهاتو برا اولین بار که مامان اصلا دوس نداشت دست بهش بزنن اما بهناچار کوتاه و مرتب و فشنش کرد اما انقد ناز شدی پدری که بی صبرانه بیرون منتظرمون بود کلی با دیدنت ذوق کرد . مبارکت باشه خوشکلکم.بوس ...
9 آبان 1391

شوک به پدری و مامانی آرتینی

سلام پسر گلم امروز اومدم برات بگم تو این یه ماهه بد جوری مامان و پدری رو دل نگرون کردی پسر گلم یکی دو روزی تب میکردی من و پدری که فکر میکردیم به خاطر دندونات اما یه روز که مثل یه گوله آتیش تبت بالا زد و لبات ترگ برداشت مدام بیقرار بودی زودی از دکتر صالح وقت گرفتیم و همراه دایی ابوالفضلو پدری پیشش رفتیم اون پس از معاینه گفت نانازم به خاطر مامانی و پدری شیطنت کرده بودن و بهت شیر موز آب طالبی و میوه و آب سرد از رو بی تجربگی بهت داده بودیم گلوت چرک کرده بود کلی اقای دکتر بهمون اخم و چشم قوره که چرا انقد زود این چیزارو بهت دادیم خلاصه برات دارو نوشت و آرتین کوچولو الان خوب خوب شده خدارو شکر. بعد چند روز دیگم پسر شیطونم از خواب که بلند شدی چهار...
22 مهر 1391

مرد کوچیک خونه مامان 7 ماهه شد

روزا خیلی تند تند میگذره و قند عسلمون داره روز به روز بزرگتر و شیطون تر میشه این روزا هم دایی ابوالفضل به دیدنت اومده بود شب دیر وقت رسید تو با شنیدن صداش عین یه جوجو کوچولو تو عالم خواب سرتو بالا گرفتی بهش زول زدی چند ثانیه ای بعد شروع به وروجک بازی با دایی کردی خلاصه این روزا هم همش بیرون بودیم تا شهرو به دایی نشون بدیم . الانم که دایی رفت و شیطونکم خوابیده بابایی سر کار رفته مامانی هم اومد برات بگه که قند عسلش 7 ماهه شده کلی آقا شده چهار دست و پا رو راحت به شیوه خودت مثل کرم خاکی تند با سرعت میری جدیدا راه آشپزخونه هم یاد گرفتی برا بهم ریختن تلاش زیاد میکنی من و بابایی هم جلو راهتو بستیم کل وسایل از دست وروجک جمع کردیم .مدام به سر کول ...
22 مهر 1391