نگرانی مامانی
بازم اومدم قند عسلم راستشو بخوای حوصلم سر رفته و استرس دارم اومدم یه سر به وبلاگ پسملمون بزنم بابایی فیلم می بینه من حوصله نداشتم آخه یه خورده مامانی نگران الانه از اخبار و دایی محسن شنیدم که تو شهر آقا جونشون زلزله اومده و همه بیرونن کلی نگران شدم تو هم انگاری از نگرانی مامان نگران شدی قربونت برم آخه از اون موقع هی خودتو جمع و سفت میکنی. البته بابایی نمدونه ها
امیدوارم به خیر بگذره من و پسمل گلم آروم شیم .
راستی از دایی محسن گفتم یه چی یادم اومد دایی روزای اولی که تو شکم مامانی بودی بابایی می رفت سر کار کلی از من و تو مراقبت کرد 2 ماه پیشمون بود و شاهد کلی خاطرات و کلی شیطنتا بود بعدا بزرگ شدی برات میگه جیگر جونی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی