احوالات قند شکر در روزهای پایانی سال 93
پسر گلم ببخشید اینقد دیر اومد اخه این مسافرت و خستگی بعد از اون حال نوشتن نداشتم الان مروری میکنم به روزهایی که گذشت
عزیز مامان روزهای اخر سال 93 ما هم با خونه تکونی و خرید گذشت اون روزها که بابایی معمولا نبود کار ما هر ورز تو بازار گشتن بود و تمیزکاری که ناز گلم خیلی باهام همکاری و کمک کرد امسال عید قرار بر این بود که تا 4 روز اول تو شهر خودمون موندگار باشیم به خاطر کار بابایی .سعی کردیم این روزها رو به امید رسیدن روز رفتن بگذروندیم.اینم عکسایی از اون روزها.
کمک پسملمو در گردگیری به قول خودش مامان برات زحمت کشیدم خسته شدم
شب چهارشنبه سوری با 7 مین سالگرد عقد من و بابایی یکی بود که شما هم وحشت بسیار زیادی از این صداهای اون شب داشتی حتی توی خونه . به خاطر همون صدای آهنگو زدیم بالا کلی رقصیدیم البته بابا جهان حالمون کلی گرفت دیر اومدو ناز گل من طاقت نداشت مدام کیک و ناخونک میزد در ضمن پسرم کلی ذوق نشون داد در خرید کیک و هدیه برا بابا جهانش.اما وقتی بابا جهان اومد فک میکردی تولد بابا جهان میگفتی بابایی تولدت مبارک کلی برف شادی روش ریختی.
قربونت بشه مامان یه دنیا برا ذوق کردنت
اینم سفره هفت سین ما به کمک جوجو کوچولوی خودمو بابا جهان خیلی تند سریع چیده شد خیلی تلاش کردی که بیدار بمونی اما خوابت برد برا سال تحویل.
اینم روز آخر ینی روز 4 عید که موهای قشنگ پسملمم تو آرایشگاه کلی خراب شده کلی مامان حرص خورد براش
سال نو مبارک عشق مامان و بابا انشاله همیشه بخندی پسر نازم.
وبقیه ماجرا در پست بعدی