تاسوعا عاشورا سال 92
پسر گلم این دومین تاسوعا و عاشورایی بود که من و بابایی رو همراهی میکردی تو این مدت بعضی شبا که هوا بارونی نبود همراه بابایی به مراسم میرفتی و همش تو خونه من و بابایی رو وادار به سینه زنی و خودتم دو دستی سینه و حسین حسین میکردی.
قربونت بره مامان هر کی ازت میپرسید بابایی کجاست میگیفتی بابا حسین حسین .
مراسم تاسوعا عاشورا هم خونه بابا بزرگ رفتیم آخه روز عاشورا بابابزرگ نذر حلیم داشت شبش کلی حلیم هم زدی و دعا کردی اما آخرش دیگه میگفتی بذار همش من هم بزنم.
اونجا دورت شلوغ بود کلی شیطنت میکردی عمه ها رو مخصوصا به قول خودت فاطی به عمه فاطمه میگفتی فاطی اذیت میکردی وادار به اینکه بدووند یا قایم موشک کنند که همشم یه جا قایم میشدی پشت پرده اتاق باید پیدات میکردن خلاصه خواب که نداشتی انقد که میخواستی هیچ فرصتی رو از دست ندی.
فدات بشه مامانی یادت نره من و بابایی به قول خودت آشگتیم ینی عاشقتیم.
آماده شدن میرزا کوچولوی مامانی برای سینه زدن
آرتین کوچولو داره دیگ حلیم و میشوره