پسرم در یکسال و دو ماهگی
سلام به قند عسل مامانی این روزا هنو خونه آقا جون و مامانی هستیم کلی بهمون خوش میگذره همش هر ساعت با یکی یا دایی ابولفضل یا دایی سجاد یا خاله یا مامانی و آقا جون میری در ردر و پارک و سرسره بازی که دیوانه وار دوست داری جای پدری خالی انقد شیطون شدی که از صبح تا موقع خواب همه رو مشغول خودت میکنی وای ی ی ی ینی انرژی وصف نشدنی به قول آقا جون صبح که بیدار میشی بسم الله میگی بلند میشی تا لحظه خواب اصلا نمیشینی مامانی میگه هر چند دقیقه بغلت کنیم تا خستگی پات دراد قربونت برم که همه رو از کت و کول میندازی.
جیگر مامان چند تا کلمه جدید یاد گرفتی سلام:دیام.الو:ایو و اکثر کلمات و پشت سر هر کسی بگه تکرار میکنی خیلی زود یاد میگیری امروز بعد از اینکه آقا جون درخواست بوس ازت کرد و بوسه دادی گفت احسنت پشت سرش انقد شیرین تکرار میکردی.
عاشق یه قصه کوتاه در مورد هاپو و پیشی که مامانی همش برات تعریف میکنه تو هم فقط تقلیدشو میکنی و میخندی چشمک زدنم که تازه از مامانی یاد گرفتی تا بهش نگا میکنی چشمک میزنی انقد خوردنی میشی که نگو.
کم وبیش دیگه غذا میخوری دیگه میدونی نباید به چایی داغ دست نزنی سفره بهم نریزی اما غذا خوردنت معرکه است با دست مشت میکنی میخوری بعدم یا بشقابتو برعکس میکنی یا مشت مشت میپاشی رو سرت یا دور برت.
خلاصه جای پدری خالی انقد پشت تلفن براش حرف میزنی صدای حیوونا و سلام و بابا که پدری کلی ذوق زده میشه و بیشتر دلتنگت میشه .
قربونت برم میبوسمت دوسسسسسسسسسسسسسسست داریم جونم.