آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

قهقه های آرتین جونم

امروز اومدم برا پسمل گلم بنویسم که کلی شیرین شده قهقه هات دیوونه کننده است جیگری مخصوصا صبح که بیدار میشی جبران شبارو که کلی حال بی خوابی میدی از خجالتمون در میای قند عسل حیف که بابایی نیست فقط ته تهش بد عنوقیات براش میمونه البته این یه ماهم همه خنده هات ورجه وورجه هات برا خاله زکی بود کلی بهش عادت کرده بودی تازه شیرین کاری میکردی براش که دیگه دیشب رفت کلی جاش خالیه .امروز انگاری همش بهانه اونو میگرفتی انقد مامانی باهات حرف زدو بازی کرد بعد کلی گریه تازه خوابت برده . خب فداش بشم تا بیدار نشدی برم به کارام برسم .بوس دوست دارم ...
3 ارديبهشت 1391

تولد آرتین جون

امروز آرتین عزیزم در ساعت 45 : 17 چشمان معصوم خودش رو به روی جهان گشود ومن ومادرش را به یک ضیافت بزرگ وبا شکوه که فقط ما سه نفر در آن بودیم دعوت کرد وبا اومدنش شیرینی زندگی مارا هزار بار شیرینتر کرد ومی خواهم به همه اونهایی که این مطلب رامی خوانند بگم که این معنی همان شیرین ترین میوهمامان وبابا است که ما برای وبلاگ آرتین انتخابکردیم. آرتین جان امروز که نو به دنیای ما اومدی عمه صدیقه ومامان بزرگ هم توی بیمارستان در کنار ما بودن وهمه اعضای خوانواده از عمه هاو خاله ها ، عموها و دایی ها ، مادربزرگ وپدربزرگها ، و زن عموهات همه وهمه مشتاق لحظه به دنیا اومدنت بودند ودر پایان تو به دنیا اومدی و همه انتظارها بسر ...
1 ارديبهشت 1391

چهلمین روز تولد آرتین جون

  جیگری مامانی امشب 40 شب که ناناز مامان دنیا امده  و من و بابایی خاله جون بردیمت پیش آقای دکتر  تا معاینت کنه  اونم خبر سلامتیتو و اینکه همه چی عالی پیش رفته و جوجوی ما 6 کیلو و 200 گرم بوده و فقط یه کوچولو سرما خوردی خلاصه ما این روزتو 4 نفره  با دعوت بابایی به یه عصرونه جشن گرفتیم اما عزیزم این شب سخت ترین شب برا من و بابایی و خاله بود آخه به محض ورود به خونه شدید دل درد بودی چهار ساعت تمام گریه کردی انقد که من و خاله و پدری گریمون گرفته بود بلا خره با خوردن دارو کم کم آروم شدی و خوابیدی و ما خدارو شکر کردیم فدای چشات که انقد گریه کرد هستیه من. دوست دارم بوس   ...
20 فروردين 1391

هدیه های قشنگ مامانی

سلام پسمل کوچولوی من قربونت برم امروز با کلی خبرای توپ اومدم اول اینکه جات خالی مامان بزرگ اومد اینجا واسه دیدنت مامان که دلش لک زده بود براش آخه 8 ماه ندیده بودمش اما زود رفت امشب تو خونه حسابی جاش خالیه مامان دلش گرفته و دلتنگش . راستی مامانی برا نوه ای خوشگلش کلی سلیقه به خرج داده بود وسایل و لباسای نازی آورده که وقتی کوچولومون از تو دل مامان اومد بیرون بپوشه و ماه بشه انقد با پدری ذوق کردیم واسه وسایلت و تو لباسا تصورت کردیم آرزو کردیم این انتظار تموم شه و به سلامت بیای گل پسرم. دیگه اینکه با مامانی و پدری رفتیم پیش خانوم دکتر آخه مامان بزرگ نگران بود و خواست با دکترم حرف بزنه اون گفت چقد کاکل زری ما ریزه است من و مامان بزرگ نگران ...
11 فروردين 1391

آرتین جون

مامانی امروز اومده خبری بهت بدم که بلاخره با پدری بعد کلی این ور اون ور زدن وحساسیت رو اسم انتخاب کردن برا عزیز دلمون اسم انتخات کردیم اونم آرتین جون یه اسم اصیل ایرانی به معنای پاک و مقدس.من وپدری عاشقمعنیش شدیم امیدوارم که خودتمخوشت بیاد و دوسش داشته باشی. نمدونی چقد گشتیم و سخت بود انتخاب اسم از بین کلی اسم قشنگ فقط امیدوارم که مامانی پشیمون نکنه که دیگه شرمنده پسر کوچولو خودم میشم . دوست داریم آرتین جونم ...
11 فروردين 1391

اولین حموم آرتین با مامانی و پدری

اولین حموم آرتین جان با مامانی و پدری عزیزم امروز اولین حمومی بود که من وبابایی با کلی دلهره  ترس و در عین هیجان بردیم البته با کمک  خاله جون . کلی خندیدیم آخه از همون اول که وارد حموم که شدیم خوابیدی هر چی آب ریختیم روت فایده نداشت  من استرس داشتم اما پدری با خونسردی تمام شستت  تو هم خواب خواب فدات شم .تازه وروجک مامان تو بغل پدری خربکاریم کردی                        ...
2 فروردين 1391