تولد 3 سالگی دردانه ی مامان وبابایی
عزیزم یکسال دیگر هم به سرعت باد گذشت قند شکر مامان ما فقط نظارگر قد کشیدنت و بزرگ شدنت بودیم ولذت بردیم هر ثانیش حسرت ثانیه قبلشو میخوریم اما چه میشه کرد نفس مامان با وجود همه دلتنگیای برای لحظه لحظه گذشته ات اما باز هم شیرین و شیرین تر و جذابیتهای هر دوره ی خودتو داری و ما هم با تمام وجود حست میکنیم با بابایی لذت میبریم. عزیز مامان بلاخره بعد از کلی این ور اون ور کردن بلاخره تصمیم گرفتیم به خاطر راه دوریه همه و هوای سرد تصمیم بر این شد یه تولد مختصر در کنار بابا بزرگ و مامان بزرگ بگیریم و شما تو این یه هفته به تولد کلی تمرین رقص و به قول خودت رقص کردی اما به تکنو بیشتر شبیه میکردی کلی ذوق داشتی خلاصه روز 10 اسفند اومد و شانسمون باب...
نویسنده :
مینا حسینی
18:01