آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

دهمین روز تولد آرتین گلم وحموم توسط مادر جون

پسر گلم امروز10 روزه شده همه رفتن بابایی سر کار عمه و مامان بزرگ  بعد کلی زحمت چون مادر جون اومده پیشمون رفتن .  امروزعزیز جون حمومت دادو کلی تمیز شدی وبعد  لباساتو عوض کرد و تو هم بلافاصله حسابی با خربکاری روی عزیز از خجالتش در اومدی قربونت برم دوباره لباساتو عوض کردیم عزیز جونم اومد ناخوناتو که خیلی بلند شده که باهاشون  تموم صورتتو چنگ میزدی  برا اولین بار کوتاه کردُ. بوس           ...
20 اسفند 1390

گرفتن شناسنامه برای آرتین شیرینم

امروز آرتین جونم 6 روزش که  با پدری و عمه و مادرجون  رفتن واسه آزمایش مجدد و گرفتن شناسنامه برا پسر گلم .و اولین حمومشم توسط دو تا مامان بزرگا و کمک عمه جون دیروز انجام شد. مبارکت باشه عزیزم ...
16 اسفند 1390

اولین آزمایش آرتین جون توسط عمو جهاندار و عمه صدیقه با همکاری مامان بزرگ

  سلام پسر گلم مامان اومده برات بگه که بالاخره انتظار تموم شد این روزا توی آغوش مامانی هستی اوی پسرم روز سخت و طولانی بود اما آخرش خیلی شیرین بود  قند عسلم کلی بانمک و شیرینی جونم .  امروز روز چهاروم که تو پا گذاشتی توی دنیای مامان و پدری .الان که دارم برات می نویسم مادر جون  تازه رسیده   و عمو جهاندار و عمه صدیقه و مامان بزرگ با بابایی بردنت واسه آزمایش پیش آقای دکتر .این اولین بیرون رفتن جوجو کوچولوی خودم بود .خدا پشت پناهت گلم ...
14 اسفند 1390

تولد آرتین جون

امروز آرتین عزیزم در ساعت 45 : 17 چشمان معصوم خودش رو به روی جهان گشود ومن ومادرش را به یک ضیافت بزرگ وبا شکوه که فقط ما سه نفر در آن بودیم دعوت کرد وبا اومدنش شیرینی زندگی مارا هزار بار شیرینتر کرد ومی خواهم به همه اونهایی که این مطلب رامی خوانند بگم که  این معنی همان شیرین ترین میوه مامان وبابا است که ما برای وبلاگ آرتین انتخاب کردیم.                      آرتین جان امروز که نو به دنیای ما اومدی عمه صدیقه ومامان بزرگ هم توی بیمارستان در کنار ما بودن وهمه اعضای خوانواده از عمه ها و خاله ها ، عموها و دایی ها ، مادربز...
11 اسفند 1390

آخرین روزهای انتظار مامان و بابا

سلام گلم پسرم امروز مامانی اومده آخرین روزای انتظارو برات بنویسه دوشنبه من و بابایی پیش خانوم دکتر بودیم و بهمون سورپرایزترین خبرو داد که اگه خدا بخواد روز چهارشنبه قرار بیای تو آغوش مامان و بابایی ما کلی هیجان زده شدیم شبش جشن گرفتیم . اما راستش بخوای مامانی حسابی استرس و ترس داره واسه اون روز.دیگه چیزی نمونده دو روز دیگه قند عسلم امیدوارم به خیر بگذره و سلامت قدم بذاری تنها آرزوی من و بابایی این روزا همین. بوس دوست داریم ...
7 اسفند 1390

آخرین روزهای انتظار مامان و بابا

سلام گلم پسرم امروز مامانی اومده آخرین روزای انتظارو برات بنویسه دوشنبه من و بابایی پیش خانوم دکتر بودیم و بهمون سورپرایزترین خبرو داد که اگه خدا بخواد روز چهارشنبه قرار بیای تو آغوش مامان و باباییما کلی هیجان زده شدیم شبش جشن گرفتیم . اما راستش بخوای مامانی حسابی استرس و ترس داره واسه اون روز.دیگه چیزی نمونده دو روز دیگه قند عسلم امیدوارم به خیر بگذره و سلامت قدم بذاری تنها آرزوی من و بابایی این روزا همین. بوس دوست داریم ...
7 اسفند 1390